شهیدصادق روشنی (پست ثابت)
براي ديدن عكسهاي بيشتر شهيد صادق روشني (عموي عزيزم) به ادامه مطلب برويد
لطفا حتما به اين وبلاگمم سر بزنيد:
السلام عليك يا حجربن عدي (ع)
براي ديدن عكسهاي بيشتر شهيد صادق روشني (عموي عزيزم) به ادامه مطلب برويد
لطفا حتما به اين وبلاگمم سر بزنيد:
السلام عليك يا حجربن عدي (ع)
كميل نوشت:
خدايا به راستي اينان نميدانند؟؟؟؟ :
وَ لا یُمکِنُ الفِرارُ مِن حُکومَتِک: فرار از سیطره فرمانرواییات غیر ممکن است.
(فرازی از دعای کمیل)
میگویند نوشته ها از گفته ها معتبر ترند ...
دوازده هزار نامه ی دعوت نوشتند ،
ولی با بیش از سی هزار نیزه و شمشیر به استقبال رفتند !
آقای من ، راز بی نشانی بودن ات را اکنون میفهمم ؛
کاش نامه هایی که تمبر صداقت نداشتند هیچگاه به نشانی نمی رسیدند...
با حجابت پاسدار گوهر جان باش حرمت خون شهیدان را نگهبان باش
از حجابت گرم و جوشان جبهه جنگ است پوشش تو، با جهاد وجبهه همسنگ است
معنی آیات خون را هیچ مـــ ـــی دانی؟ پیک خونین وصیت نامه می خوانـــــی؟
سنگر رزمندگان گلگون و خون رنگ است پشت کردن بر پیام سرخ خون،ننگ است
زمزم عفت زبان و محتوا دامان تو جوشان عهد و میثاق شهیدان را مبر از یادگیرنده ها
قبله، خونین است و از پاکی وضوی ماست خواهرم؛ بیـــــداری تو آرزوی ماست
شهید گمنام بگو،
بگو به من حرف دلت رو،تا کی می خوای سکوت کنی!
شهید گمنام بگو،
پس کی می خوای فکری برای بغض توی گلوت کنی؟
گمان کنم که ارثیه مادری ست، گمنامی
خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفس نشد
و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت...
خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند
و بال وبال جانشان نشد
خوشا به حال آنان که...
خوشا به حال ما، اگر شهید شویم
ای اجل چند روزی دور ما را خط بکش!
وعده ما عصر عرفه و اربعین کربلا
ای ششم پیشوای اهل ولا
خلق را رهبری به دین هدی
پای تا سر خدانمایی تو
هم ز سر تا بپای صدق و صفا
زهر منصور زد شرر به دلت
آب شد پیکرت ز زهر جفا
خون شد از داغ تو دل شیعهچند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش ...
هر جا می رفت همراه خودش می برد
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟
گفت: آرپی جی زن بوده
توی عملیات اونقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه
باید براش بنویسی تا بفهمه
كميل نوشت:
گوشهایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود
چشم و گوشمان که باز نشد هیچ، بماند!
شرمنده ی ایثارتم شديم جوانمرد
و حال ما مختاریم! که از ولایت حمایت کنیم یا نه!
و حال ما مختاریم! تا زمانی که صلح و صفا است از ولایت دم بزنیم و گاه فتنه و بلا، تقیه کنیم!
و حال ما مختاریم! چرا که زین پس دنیا به کام نخواهد بود و اوضاع بر کسانی که از ولایت دم می زنند
و شیعه مولا هستند سخت تر خواهد شد.
و حال ما مختاریم! علوی باشیم، حسینی باشیم، مهدوی باشیم یا در کنار حرملهها بایستیم!
روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران
تا از دلم بشویی غمهای روزگاران
تو روح سبز گلزار گل شاداب بی خار
مرا از پا فکنده شکستنهای بسیار
تو یاس نو دمیده من گلبرگ تکیده
روزی آیی کنارم که عشق از دل رمیده
ترا نادیدن ما غم نباشد کـه در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی ، ولیکن چون تو در عالم نباشد
روزی تو خواهی آمد از کوی مهربانی
اما زمن نبینی دیگر به جا نشانی
گنجشک ناز و زیبا، که میپری اون بالا
بال و پرت به رنگ خاک، دلت مهربون و پاک
به من بگو وقتی که پر کشیدی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از این جا رفت اون بالا بالاها رفت
پیش ستاره ها رفت
یواش و بی صدا رفت
خاموشی و می تابی، بیداری یا که خوابی
به من بگو وقتی که خواب نبودی بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از این جا رفت اون بالا بالاها رفت
از اون طرف از اون راه
رفته به خونه ی ماه
ماه سفید تنها، که هستی پشت ابرا
نقره نشون کهکشون، چراغ سقف آسمون
به من بگو وقتی که نور پاشیدی، بابام رو تو ندیدی؟
همینجا پیش من بود، نموند و رفت زود زود
اون بالا بالاها رفت
بابات پیش خدا رفت
خدا که مهربونه، پیش بابام می مونه
گریه نمیکنم من، که شاد نباشه دشمن
و روزها و هنوزها می گذرد
و ما همچنان
دست هامان خالی است !
وقتی می خواهی گناه کنی، سوای چپ و راست
به بالا هم نگاه کن!
برایمان دعا کنید ...
ساده نگذر از کنار پوتین های بی پا
که پاهایشان بدن ها را بردند
تا تو آسوده قدم برداری
دگر نشنوید از علی آه ها
که شام علی گشته دیگر سحر
که امشب رود نزد پیغمبر
یه مـسـجد، وسـط دو تا مثـلث اسـیره
مَرارَةُ الدُّنیا حَلاوَةُ الآخِرَةِ ، وَ حَلاوَةُ الدُّنیا مَرارَةُ الآخِرَةِ
تلخی دنیا ، شیرینی آخرت است، و شیرینی دنیا تلخی آخرت.
"The bitterness of the world is the sweetness of the hereafter , and the sweetness of the world is bitterness of the hereafter (the bitterness of the world appears as the sweetness of the hereafter and vice versa)."
همه دوست دارند که به بهشت بروند
امــا کسـی دوســـــت نــدارد که بــمیــــــــــــــــرد
بهشت رفتن جرأت مردن می خواهد...
و شهدا چه زیبا تفسیر کردند جرأت را...
كميل نوشت:
1- خدايا در اين شب قدر به حق فرق شكافته ي مولا
كه به راستي شق القمري است عظيم
و به حق نماز رزمندگان و شهدا
به حق مولايم آقا امام زمان(عج)، يوسف زهرا(س)
ما و نسل ما را از زمينه سازان ظهور مهدي فاطمه قرار بده
2- به قول شهيد شوشتري:
الهي نصيرمان باش تا بصير گرديم،
بصيرمان كن تا از مسير برنگرديم .
آزادمان كن تا اسير نگرديم.
3- ای مثل روز ، آمدنت روشن !
این روزها که می گذرد ، هر روز
در انتظار آمدنت هستم ...
اما...
با من بگو که آیا ، من نیز
در روزگار آمدنت هستم ؟
هر جا که نام نامی تو آنجاست، قلبم بهانه غزلی دارد...
4- چوب خط های گناهم پر شد بحساب ابلیس
رمولا جان! برای نوکرت حساب تازه ای باز کن
5- خدايا نميدونم بخشيدي يا نه نميدونم گذشتي يا نه
فقط ميدونم اين شب قدرم رفت...
خدا...
خدايا اين بدن زار و نحيفم طاقت عذاب و آتيش جهنمو نداره
به الهيتت سوگند، ببخش
غلط كردم خداجون
الهي العفو العفو العفو
تمام حاصلم خون جگر بود
ز هر شاخه هزاران میوه دادم
همانا پاسخت نیش تبر بود
دلم از طفل بر پستان مادر
به دیدار اجل مشتاق تر بود
اگر چه شاخه هایم را شکستند
به هر شاخه هزارانم ثمر بود
چه باک از تیغ زهر آلود دشمــن
علی یک عمر در کام خطر بود
هزاران زخم در دل داشتم من
که بس کاری تر از این زخم سر بود
به جان فاطمه آن که مرا کشت
نه تیغ ابن ملجم،میخ در بود
توایِ قاتل مرا کشتی نگفتی
علی یک عمر غمخوار بشر بود
زدی شمشیر بر فرق امامی
که حتی مهربان تر از پدر بود
کوفه شده کربلا
قد قتل المرتضی
خالی جای زهرا تا ببینه مولا رو
داره می بنده زینب زخم سر بابا رو
فزت و رب الکعبه یعنی دنیا،
اون روزی افتاد شیر خیبر از پا
که بی هوا سیلی زدند به زهرا
آیه ی استرجاع رو زیر لبش میخونه
داره حسن با گریه میبردش تا خونه
اون که می آورده برا یتیما
پیش چشای کوفه نون و خرما
چند شب دیگه میره از این دنیا
خون سرش میریزه دیگه روی سجاده
یاد حسین و یاد کربلا افتاده
وای از حسین و قتلگاه و خنجر
وای از صدای التماس خواهر
وای از تنی که دیگه میشه بی سر
چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف
همچو مروارید زیبایم درون یک صدف
دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوے من
افتخارم باشد این،زهرا بود الگوے من
مدعے گوید که چادر یک نشان فانے است
من ولے گویم که با چادر تنم اسلامے است
مدعے گوید که با چادر کلاست باطل است
من ولے گویم که ایمانم ز چادر کامل است
مدعے خواهد مرا بے دین کند با لفظ دوست
چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست
مـاهِ خدا ،"رمـضان" است ..
چـادر .. گـرما .. روزه .. تشـنـگی .. و ..
من نمـیدانم "ملائــک" چـطور میـخواهند حـساب کنـند ؛
ثـوابِِ چـادری هـای رمـضانِ تیر و مرداد مـاه را !
برای تو که از یک ماه پیش نگران عروسی هفته ی پیش بودی
برای تو می نویسم که نگران عروسی دختر عمه ات بودی
برای تو که فقط یک وجب از موهای سرت را می پوشانی ولی نگران همین یک وجب
و حجاب نصفه ات بودی برای تو و خواهرت و مادرت که از یک ماه پیش نگران
عروسی هفته ی پیش بودید برای تو و خواهرت که وقتی مادرت برای نماز از عروسی رفت
تو و خواهرت به قول خودت کشف حجاب کردین
برای تو و خواهرت و مادرت می نویسم که از یک ماه پیش تا دیروز که گفتی کشف حجاب کردی
نگرانتان بودم
برای شما که طاقت امل گفتن های عمه خانم را نیاوردید
برای شما که نگران عروسی بودید
اما فقط نگران بودید!
دل نوشت:
چشمات کو برادرم..!! فداش کردی..؟؟ برای چی..؟؟ برای کی..؟؟ برای دفاع از ناموست..!!
خوب شد..!! خوب شد که امروز دیگه نیستی..!! نیستی تا ببینی..!!
بعضی ها که ادعای روشنفکری میکنن چه طوري لباس میپوشن..!!
چگونه رو حرفای شما پا میذارند..!!
آخ....!!! شيطونه ميگه....!!! اصلا به من چه.... اگه اصلاح ميشن كه هيچي!!! اگه نه:
پاشون بشكنه...
چون فرزندشون در اثر اعتياد، زياده روي تو مصرف مشروب، بي عفتي و... مرده!!
حالا خداوكيلي ديروزيا خوب بودن يا امروزيا...؟؟؟
كميل نوشت:
راستی حاجی قبلنا عده ای میگفتند شما رفتید بجنگید که چي بشه
خودتون خواستید و خودتونم شهید شدید
حاجی رفتی که آزادی داشته باشیم...؟؟
آخه واسه كي؟؟؟؟
واسه عده ای كه آزادی رو فقط تو پوشیدن مانتوهايی که روز به روز تنگ تر
و روسری هایي كه روز به روز کوچيکتر میشن میدونند؟؟؟
يا واسه اونايي كه آزادي رو تو چشم چروني و هرزگي و بي عفتي ميبينن؟؟
آخه فدات شم چرا منو با خودت نبردي؟؟
چرا تو بايد الان كنار حوض كوثر باشي و من تو لجنزار دنيا گرفتار؟؟؟
حاجي جون مغزم داره سوت ميكشه... بدجوري تب كردم...
آخه بدبختي اينه كه حتي نميتونم همين ساحل گيسوم يا انزلي كه تو چند قدميمه برم و يه تني
به آب بزنم و تبم بيفته... آخه قربونت برم ... من برم دريا... اينا كجا برن؟؟؟
نه گنبد و ضریح را
بیابانی میخواهد
که آن قدر جای اسبتان سر بکوبد به زمین
تا بمیرد...
ارباب
نه که گنبد و ضریح نخواهد...
شمايي كه مياي ميگي: وقتي حجاب ميكنم زشت ميشم! يا حجابمو براي زيباشدن برداشتم!
يا حجابو دوس دارم ولي از ديد مردم زيبا نيستم!
بايد بگـــم:
نه از دست من نه از دست هيچ كس ديگه كاري بر نمياد!
تـــــا وقتــي ملاكـــ زيبـــايي برات؛ آنجلينا جولي باشه،همينيه كه هست!
يه بار هم كه شده، ملاك ها رو عوض كنيــــم:
آره عزيز ... ذهنت خوب جايي رفت:
امان از دل زينب
بله عزيز من!!! من و شما الگومون حضرت زينبه، مادر پهلو شكستمون زهراست...
نه اين ژيگول ميگولاي هيچي ندار
خواهـــــرم تمام زیبایی ها تو سادگیست! با حجاب، زیباتــــر بودن رو تجــــربه کن... اگه ارزش لباس و ماشين باشه و افكار و روياهاي دختراي اين دوره زمونه: اگه یه گوسفند رو سوار یه پورشه کنن، خود به خود خوش تیپ، خوش استایل، مرد زندگی، شاهزاده رویاها و فرد ایده آل 95% اينجور دخترا میشه...!!!!! همونطور كه گفتم فقط حواسمون به ملاكهايي كه الگو قرار ميديم باشه... ملاك مادر غريب كربلا... يا فلان بازيگر جلف و... به قول اردلان تو مادرانه: زني كه پي ددر دودور باشه مادر نميشه خلاصه حاجي جون بد جوري دلم گرفته!!! راستي يه روز داشتم از كنار قبرستون رد ميشدم، ميدوني چي شنيدم؟؟؟ شهدا شرمنده ايم گفتند یار سفـــــــــر رفته باز میرسد بیش از هزار سال گذشت و خبر نشد گفتند مســـــــتجاب شود گر دعا کنید ما را چرا دعای فــــرج کارگر نشد؟
در زمانی که شأن و ارزش جز به لباس و ماشین نیست،
تـــو چادری بمون و ثابت کن ارزش واقعی زن بالاتر از لباس و ماشينه!
خشت اول چون نهد معمار کج ... تا ثریا می رود دیوار کج
از ابتدا بیاموزیم... وقتی که ذهن گنجایشش را دارد نه اینکه فردا به زور تحمیل کنیم
نگــران نباش
اینجــا همه باحجــاب می شوند !!!
تخریب بشه قرار شد با احترام ازشون بخواهیم که خونشونو تخلیه کنند که تخریب کنیم
تخریب چی در میدان جنگ، اول نفس خود را تخریب میکرد، بعد مین را...
ماه رمضــان است
بهترین موقع برای تخریب نفس
پس تخریبچیان بسم الله...
حیا وایمان به هم پیوسته اند، هرگاه یکی از آنها برود ، دیگر ی در پی آن روانه شود. امام علی (علیه السلام)
زنی که زیبایی اندیشه نداشته باشد زیبایی بدنش را به نمایش میگذارد دکتر شریعتی
بخدا قسم اگر میدانستم با هر بار که خونم ریخته میشود بی حجابی آغوش حجاب را در بر میگیرد، حاضر بودم هزاران بار کشته شوم. شهید یعقوب ابراهیم نژاد
جاذبه زن و مـــــــرد: طبق آزمایشات دانشمندان آلمانی ، امواج نامرئی الکتریسیته مثبت از مردان؛ و الکتریسیته منفی از زنان ساطع میشود و بر طبق آن یکدیگر را جذب می کنند؛ و هیچ عاملی نمی تواند از آن جلو گیری کند. وجود حجاب و پوشش در روابط زن و مرد مانند عایق برای سیم های مثبت و منفی برای جلوگیری از خطر است. این دنیا زود گذر است و بزودی همگی ما برای پاسخ در میزمحاکمه الهی حاضر میشویم؛ و آن موقع است که از شما سوال می شود: ای زنان آیا پیرو حضرت فاطمه (س) بودید یا نه؟؟ چه جوابی دارید بدهید؟ شهید منصور رنجبران
حجاب شما به خون ما رنگ می دهد. شهید ابراهیم هاشمی حجاب شما سنگریست آغشته بخون من، که اگر آن را حفظ نکنید به خون من خیانت کرده اید.
شهید احمد پناهی درچه |
از تمامي خواهرانم مي خواهم كه حجاب (اين لباس رزم) را حافظ باشند.
مي خواهم هر زمان كه آنها را ميبينم به وجودشان افتخار كنم،
و مي خواهم زماني كه آنها را مي بينم آن چنان پوشيده ظاهر و باطن باشند كه باعث خشم دشمن
و خوشحالي دوستان شوند، و البته اينها همه بايد براي خدا باشد.
فرازی از وصیت نامه شهید احمد عظيمي جوزانيكميل نوشت:
براستی حجاب چیست
که شاهدان حقیقت
چنین عاشقانه با قطره قطره خونشان به آن سفارش می کنند؟؟؟
مبادا تلخی این نگاه ها محبت چادر را از دلت سرد کند.... مبادا...
غصه نخور این روزها حسین هم غریب است...روزگار غريبیست...
خـــــدایا !!!!!!
به راستی که بالاتراز هر کار خوبی، کار نیک دیگری هست تا اینکه انسان در راه
دین به شهادت برسد که بعد از ان کار بالاتری نیست...
"پیامبر اعظم صل الله و علیه و اله"
چشم پاک دختری از جملهای تر مانده است""" چشمهای پاکش اما خیره بر در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک تنهاییاش """ عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است . . .
شاعر نوشت:
دنیــــایی شــــده ام کج شــده فکــر لعنتی
حــــــــــــــــــــــــالا خــــود دانـــــــــــــــــی
یا آغــــــــــوشی ز کـــــرم میــگشــــــــایی
یــا دســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــتی ز لـطـف
مجنـــون شــدم که راهـــــی صحــــرا کنی مــرا
گاهــی غبـــار جــــــاده ی لیــــــلا، کنــی مـــرا
کوچــــک همیشـــه دور ز لطــف بـــزرگ نیسـت
قطــــره شـدم کـه راهــــی دریـــا کنــــی مـــرا
پیـــش طبیـــب آمـــــــدهام، درد مــــیکشــــم
شـــــــاید قــــرار نیســت مــــــداوا کنــــی مــرا
من آمـدم که این گــره هـا وا شـــود همیـــــن!
اصـــــلا بنـــــا نبـــــــود ز ســـــــر وا کنــی مـرا
حــالا که فــــــــــکر آخـــــــــرتــم را نمیکــــــــنم
حــــــق میـــدهــــــم که بنــــــده دنیـا کنی مرا
من، سالهاســـــــت میـــــوه ی خــوبی ندادهام
وقتـــــــش نیــــامــده که شـــــکوفا کنـــی مـرا
آقا بــرای تو نه ! بــرای خـــــــودم بـــد اســـــت
هـر هفته در گنـــاه، تمـــــاشــــــا کنــــی مـــرا
مـــن گـم شــــدم ؛ تو آینــــهای گـم نمیشوی
وقتــــــش شده بیـــائی و پیــــدا کنــــی مــــرا
ایــــن بــــار با نـــــــــگاه کـــــــــریمانهات ببیــن
شاید غـــــــلام خــــــانه زهرا کنــــــی مـــــــرا
غم نوشت:
لعنت به چشم های من
که تو را می بینند و نمی شناسند
دل نوشت: دل هوای دیدن یار دارد برسر..
اما...!! ما کجا و گل نرگس کجا...
مژده ای منتظران ماه خدا امده است ماه شبهای مناجات و دعا امده است
ماه دلدادگی بنده به معبود رسید بر سر سفره شاهانه گدا امده است...
السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما ما به دنبال تو میگردیم و تو دنبال ما
ماه پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه محو رؤیت این ماه یعنی نامه اعمال ما
میهمانی شد شروع ای عاشقان نور حق کرده طلوع ای عاشقان
باز مولا سفره داری می کند دعوت از عبد فراری می کند . . .
اذکرُوا انقِطاعَ اللَّذَّاتِ وَ بَقاءَ التَّبعاتِ
همواره پایان یافتن لذت ها، و دوام و بقای نتایج سوء آنها را به یاد داشته باشید.
"Remember (when committing sin), that pleasures are fleeting
while the consequences remain."
لَا تَری الجاهِلَ إلّا مُفرِطاً أَو مُفَرّطاً
نادان را نمی بینی مگر آنکه یا تند می رود یا کوتاهی می کند.
"You do not meet an ignorance person save that he is extravagant or dull."
ای سـید ســــبزپوش من یامولا
اتَّقوا مَعاصیَ اللهِ فِي الخَلَواتِ، فَانَّ الشَّاهِدَ هُوَ الحاکِمُ
از معصیت ورزیدن به خدا در خلوت ها تقوی بورزید و اجتناب کنید ؛ زیرا شاهد ، خود حاکم است.
خواهرم
اقیانوس شهوت نامردان ساحل ندارد...
حجابت را حفظ کن.
كميل نوشت:
ای آشنــــا که بزرگی نامتـــــ راهیــچ کس درک نمیکنــد...
امروز جایی خوانـده ام؛
((کاش نامت بــــاران بود، آنوقت تمام مردم دیـار من برای آمدنت، دعــــای بــــاران سر میدادند))
سخت دلــ♥ــم شکست، وازخجالتـــــ سرخ شدم که چگونه نشستــه ایـم وفقط میگوییم:
خـــداکنـــــد که بیایی. فقط همین...
حالی که این ما هستیم که باید تــــــو رابیاوریــــــــم...
دریابـــــمان که از عطشتـــــــــ به هر سرابـــــی پنـــــاه میبریـــم.
دل نوشت:
یوسف از جرم زلیخا به زندان رفت...
یوسف زهـــــــــــرا ببين از جرم ما حبس ابد گردیده است....
دلـــ♥ــــم قـــرار نبود از شما جـــــدا بشود
دلـــــ♥ـــــم قـــرار نبود از غمتــــــــ رهـــا بشود
شبـــــم قــــرار نبود این چنین رَوَد درخـــواب
سحـــر بیاید و این سینــه بی صفـــــا بشود
قــــرار بود که هر شبــــــــ برای نافلــــه ها
غــــلام تو به صدای امیـــــر پا بشود
قــــرار بود که دار و ندار عاشقتــــــان
کمی ز گــــرد و غبـــار ره شما بشود
قـــــرار بود که من یـــــار خوبتــان باشم
گـــــدا قــــرار نشد دشمن خـــــدا بشود
قـــرار نیست مگر من رِسَم به کوچه ی تان؟
قــــــرار نیست که وصلتـــــ نصیبـــــــ ما بشود؟
قـــــرار بود که من بین روضه جـــــان بدهم
قــــــرار بود که خاکــــم به کربـــــــلا بشود
سر قـــــرار شما آمدی، نبودم من
امان از آن که سرش پر ز ادّعـــــا بشود
بیــــا قـــرار گذاریم باز هر جمعــــــه
دم غروبــــــــــ لب من پر از دعـــــــــا بشود
عشق نوشت:
یامهـــــــدی(عج)
ساعت اختراع عجیبیست...
هر روز نبودنت را به رخم می کشــــــــد....
مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها می رسد ته مانده ی بشقابــــها
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت اقا سفره خالی می خرید...؟
کودکی به پدرش گفت: « پدر، دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم
بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند، ولی پدر،
من خیلی از او خوشم آمد، نه به خاطراینکه ادا در می آورد و می رقصید،
به خاطر اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود...»
از فردا، مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند...
چه سنگدل است سيري که گرسنه اي را نصيحت مي کند تا درد گرسنگي را تحمل نمايد.
عشق نوشت:
گاه می اندیشم چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا
نداشته باشم؛ همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران
وخدایی که زلال تر از باران است...
اميدوارم حرف آقايان نامزد از نوع شعار نوشت نباشه بلكه عمل نوشت...
بگذريم...!!!
فقط اميدوارم شرمنده ي شهدا نشيم
راستي : بابا شعار نداد... جان داد ...!!!
ماه رجب هم تموم شد. نميدونم از رجبيون شديم يا نه؟!؟!؟!
رجب یعنی اشک توبه در قنوت
خواندنش با نام غفار الذنوب
شعبان یعنی چشمها هم در رکوع
شرمگین از نام ستار العیوب
رمضان یعنی سر سجود و دل سجود
ذکر یارب یارب از عمق وجود
التماس دعا
ای به خالِ لب دلدار گرفتار بیا
ای انالحق زده منصور سَرِدار بیا
رفتی و خون ز دل و دیده من جاری شد
ای امید دل »خندانِ« دل افکار بیا
می فروشی گفت: کالایم می است
رونق بازار من ساز و نی است
من خمینی دوست دارم چون که او
هم خم است و هم می است و هم نی است
سالروز تعزیت میر قافله عشق، معمار کبیر انقلاب
حضرت امام خمینی(ره)
و ایام پاسداشت خون شهیدان 15 خرداد بر عموم مسلمین جهان تسلیت باد
راز خون را جز شهدا در نمی یابند.
گردش خون در رگهای زندگی شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است
و نگو شیرین تر، بگو بسیار بسیار شیرین تر است.
راز خون در آنجاست که همهی حیات به خون وابسته است.
اگر خون یعنی همهی حیات و از ترک این وابستگی دشوارتر هیچ نیست،
پس بیش ترین از آن کسی است که دست به دشوارترین عمل بزند.
راز خون در آنجاست که محبوب، خود را به کسی می بخشد که این راز را دریابد.
و آن کس که لذت این سوختن را چشید، در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی هیچ نمییابد.
پ,ن: بیاد همه آنهایی که بدن هایشان زیر تانک ها له
شد تا ما امروز
همچون سرو بر روی خاک های سرزمین عزیزمان قدم برداریم و با حضور
سرونشت ساز پای صندوق های رأی راهشان را ادامه بدهیم و حماسه ای نو بیافرینیم...
باری ما شهدا ره صد ساله را در کمتر از یک شب بلکه کمتر پیمودیم و به شهادت رسیدیم ...
اما راه سخت و دشوار برای کسانی ماند که از دو راه
« فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ"(یعنی شهادت)
و مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» راه دوم را انتخاب کردند یعنی انتظار شهادت...
همان ایشانند که اگر
در کوره ی حوادث، پایدار بمانند یقینا مقامشان از ما بالاتر است...
...شهادت
و خوشا به حالشان...دل نوشت:
تو رفتی... این حس از من دور نمیشود...
تو بی هوا و هوس بودی و من هوای زندگی دارم...
وقتی لحظه های با تو بودن را قدر ندانستم و تو رفتی...
برای من زندگی دیگر معنا ندارد...
تو رفتی و عشق را معنا کردی...
و من ماندم حسرت معنا شد...
تو به عشق رسیدی و من محو دنیا شدم...
در اتش دنیا ماندم و سوختم...
ماندم و خاکستر شدم...
اشک ها ریختم در حسرت جا ماندن...
چه بسازم با این دل...؟؟؟
حسرت لحظه لحظه های ناب عشق را، با ای کاش های سرنوشت در هم می آمیزم
و غبطه و بغض حاصل می شود...
چه آسان دل دادی و چه آسان دل بریدی...
چه معصومانه آمدی و چه مظلومانه رفتی...
شب که می شود و بغض راه گلویم را می بندد ردپای غم بر چهره ام جا می اندازد ...
کاش مثل تو غنچه ای پرپر بودم...
تا پاییز را نبینم ...
تا خزان عمر را نبینم...
قصه، قصه خار بودن و خشکیدن است...
حالا خاری هستم خشکیده و بی فایده....
سرشار از غم و غصه...
خاری که از ماندن در دنیای آتشین ، شعله ور شده و میسوزد...
و خاکسترش را باد به هر سو می برد...
یاد باد آن روزگاران، که دلی بود و سودایی در سر...
روزهایم شده اند شبهای تیره و تار...
شبهایی که بودنشان را مدیون همین قلب مرده ام هستم...
حال که قلبم تنهایی را پسندید...
کمی دلتنگی که گناه نیست...
اشک آمد...
دیگر نجوای شقایق های عاشق به گوش نمی رسد...
شقایق هایی که غزل خوان رفتند و دیگر غزلشان به گوش نمی رسد...
بغضم هم دیگر رهایم نمی کند.
دعایم کنید که این یکی دیگر رهایم نکند...
آه ای زمان حق با تو بود...
مثنوی عشق پایان یافت و حدیث غربت بر پیشانی نشاندم...
به یمن آمدنت جان گرفتم و در حسرت رفتنت جان کندم...
اما نشد که زنده بمانم...
آه ای زمان بعد تو تمام قافیه های اشعارم در هم آمیخت...
تمام اشعارم نابود شد...
و خیال و آرزو در من مرد...
آه ای زمان بعد تو تمام شبهایم شام غریبان شده...
با رفتنت خاک یتیمی بر چهرام نشاندی...
خاکی که زمین به کمک تو مجال بوسیدنش را به من نداد...
آه ای زمان
بر چشم بر هم زدنی فرصت را از من گرفتی....
وقتی که معیارم خاک بود و زمین و دلخوشي به عشق...
اینجا من بودم که نابود شدم...
آه ای زمان رفتی من حال بر غربتت رسیدم...
فهمیدم که تو را خوب نشناختم و خوب را از بد تشخیص ندادم...
صادقانه بگویم حس با تو بودن داشتم اما فاصله گرفتم...
تو در گذر بودی و من میگذشتم...
جایی که سهم من جا ماند و دلم جای دیگر، پیکرم زخم روزگار را جانانه چشید...
و دل خوش کردم به گذرت...
آه ای زمان تو می روی و من میمانم و این درد است و فاجعه...
در عرف ما جاماندن یک فاجعه است...
آه ای زمان شتاب کردی یا درنگ؟!!؟
هر چه بود رفتی و فاجعه همچنان باقیست...
ایام هجران را میگذرانم...
سخت است...
زنده ام...
به خودت سوگند رفتی و دل من ثانیه ای آرام نگرفت...
همه شب با فانوس دل می گردم...
اما اینجا هیچ کس مثل تو نیست...
وقتی دلــــم می گیره از روزگار
بلند میشم یهو می رم به گلزار
با شــــــهدا یه خورده گـــپ می زنم
یه خورده حرف از راست و چپ می زنم
شبا خواب دوکوهه رو می بینم
می رم توی حسینیه می شینم
انگار یه کوله پشتی ، رو دوشَمه
صدای حاج همت ، توی گوشمه
حاجی می گه قلم برای خداس
ور می داری قدم ، برای خداس
کشته می شی یا می کشی دلاور!
بایــــد برا خــــدا باشـــه برادر
ذکر لــــبای بچــــــه ها یا زهــــــراس
یکی میگه پس حاج احمد کجاس؟
هیشکی از حاج احمد خبر نداره
هــوا ابريه، می خواد بارون بباره
یه قطره بارون می چــکه رو دستم
فِک می کنم هــنوز اونجا نشستم
بانگ اذان تو خونمـــــون پیچیده
باید پاشــــم، وقت نماز رسیده
بارونِ چشـمامـــه که باز می باره
خواب دو کـــوهه، اشکو در میاره
" تا تو نگــــــــاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است "
زان سبب ماه رجب ماه خداست که اندر آن میلاد شاه لافتی ست
شد رخش از کعبه ظاهر، عقل گفتچون که صد آمد نود هم پیش ماست
ذکر من، تسبیح من، ورد زبان من علی(ع) است
جان من، جانان من، روح و روان من علی(ع) است
تا علی (ع) دارم، ندارم کار با غیر علی(ع)
شکرلله حاصل عمر گران من علی(ع) است
تقدیم به پدر حقیقیمان، امام زمان ارواحُنا فِداه:
ای سفر کرده ی موعود بیا که دلم در پی تو دربه در است
جان ناقابل این چشم به راه برگ سبزی به تو، روز پدر است
جامانده ام در این زمانه...
رمقی نیست در این جسم رنجور...
در دلم آتشی سوزان فوران می کند ...
همچو نیزارهای شط آتش گرفته ام و باد خاکسترم را به هر سویی می برد...
خاموش نمی شوم با موج...
گر چه چشمانم آواره نخلهای بی سر است...
لیک قلبم هنوز داخل سنگر است...
باز هم غروب شد و آرزوهای پرپر شده...
و شب بوهای مست کننده..
من ماندم و باغچه ای کوچک در حسرت باغ آرزوها.
پیش کش می کنم اشکها را...
چگونه می توان در حسرت عشق به خورشید ماند و نسوخت...
کاش دوباره اشکی بیاید...
بارانی...
میخواهم رها شوم بدون عقل گام بردارم..
گام بردارم...
راه دل را نبندم...
اینک ناچارم در فراق، به قطرات اشکم و سوز ناله بسنده کنم...
غروب که می شود زانوی غم بغل می گیرم تا عقده دل وا کنم...
غروب که میشود عطر نخلهای بی سر و نیزارهای سوخته به مشام می رسد...
آه ای غروب...
ویران نمودی...
حال منتظر شب باش...
كميل نوشت:
هان ای خاطرات غمبار
به حسرت من رحم کنید و مرا به حال خود واگذارید
علی رضا عباسی مدیر موسسه اظهار داشتند با برگزاری جلسات متعدد و تشکیل کارگروه ؛ راه کار های بهتری در برگزار شدن اردوی جهادی بشاگرد مورد بررسی قرار دادند ؛ و در پایان از خیرین تقاضا داشتند کمک های نقدی خود را به زلزله زدگان به شماره حساب جاری013-060620-043-1813 نزد بانک انصار به نام گروه جهادی خادم الشهدا واریز نمایید و جهت کمک های غیر نقدی خود با شماره 09339121061 تماس حاصل فرمایند. يا به سايت :
http://www.tafahhoseeshgh.ir مراجعه نمايند
جهت ثبت نام در برنامه اردوی جهادی کلیک نمایید .
كميل نوشت:
ای که از عشق علی دم می زنی!!!
بر یتیمان علی سر می زنی؟؟؟
إنَّ اللهَ سٌبحانَه ، فَرَضَ فی أموالِ الأغنیاءِ أقواتَ الفُقَراءِ ؛ فَما جَاعَ فَقیرٌ إلّا بِما مُتِّعَ
بِهِ غَنیٌّ ، وَ اللهٌ تَعالَی سَائِلُهُم عَن ذالِکَ
همانا خداوند سبحان معاش فقرا را در اموال توانگران قرار داده است.
در نتیجه هیچ فقیری گرسنه نمی ماند مگر اینکه توانگری به همان مقدار از مال فقیر بهره مند می شود،
و خداوند متعال انان را در مورد این ظلم بازخواست خواهد کرد.
كميل نوشت
قصه میگویم ، قصه شب...
قصه ای آشنا.
.قصه عاشق شدن ...
شب و سکوت و مبتلا شدن .
.قصه ای از روزهای نبرد و شبهای عاشقی...
خون بود و خاک بود و بوی باروت...
خاک بود و اشک بود و بوی بندگی..
گریه بود و سکوت...
اشک بود و انتخاب بین عقل و دل...
نخل بود و حرفهای عاشقانه ، بی تعارف...
قصه می گویم قصه ای آشنا...
شب بود و تنهایی و قصه های آرزو..
یادم آمد
شب بود و سکوت نخلستان..
شب بود و نجوای درون قبرها..
در دل تاریک شب چشمهای گریان...
دلهای آرام..
.کاش ندیده بودم گریه ها را...
راز و نیازها را...
آن چشمهای شیدا و شب زنده داران را...
دعا می کردند برای سفر..
سفری ابدی...
سفری که با بال باید رفت ...
باید جدا شد و رفت...
آخر قصه این شد که پرستو های عاشق گفتند ایاک نعبد و ما دنیا را پرستیدیم ...
آنها گفتند ایاک نستعین و ما به دنیا تکیه کردیم..
این بود قصه امشب....
منتظر هیچ دستی در هیچ کجای دنیا نباش؛
اشک هایت را با دست خود پاک کن؛
همه رهگذرند ...
سالهاست که دیگر چشمانم کز کرده اند...
گفته نمی شوند حرفهایی که بغض شده اند در گلویم..
بغضی که چونان خاک خفه ام میکند...
بغضی که خیال ترکیدن ندارد...
حرفهایی که در قلبم مانده است و گه گاهی بزور و التماس تکه تکه بر کاغذ روان می شوند.....
انبوهی از خاطرات که تلنبار شده اند در گوشه قلبم ...
حال نگاهم مبهوت و دهانم گذرگاه حرفهای نا گفته...
از حرفها ...
.حرفهایی از عشق ..
عشق آمد و دلم مرد....
می شنوی؟؟؟؟؟
دیگر صدای نفس کشیدنم نمی آید...!
به دارکشیده مرا بغــــــض نبودنت...!!
راستي يادم رفت آرزوي شب آرزوهايم را بگويم:
تنها ارزویم آمدن توست
چه متواضعانه در برابر مولایت قنوت عشق گرفته ای...
مَوْلایَ یا مَوْلایَ ، اَنْتَ الْرَّبُ وَ اَنَا الْمَرْبُوبُ ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَرْبُوبَ الاَّ الْرَّبُ
و چه زود دعایت مستجاب شد....
"اللهم ارزقنا توفيق شهاده فی سبیلک"
.
.
برای دل من هم دعایی بکن...
دریای وجود از غمتان لبریز است
در غیبتتان بهار هم پائیز است
از حال دلم اگر خبر می خواهید
مانند نيشابور پس از چنگیز است
این انگشت رای ملتی است كه میخواهد روی پاهای خودش بایستد و در این راه
از هیچ جانفشانی دریغ نمی كند...
این انگشت، خار چشم دشمنان این مرز و بوم است...
این انگشت، كبریت به آتش كشیدن آرزوهای دشمنان ایران و ایرانی است...
این انگشت، ندای لبیك یا خامنه ای است
به كوری چشم همه ی دشمنان
دفاع ما همچنان باقیست...
در مجلس مظلومیّت مردِ غریب
بنگر که دلم میان غمخانه گم است
این ناله ز ماتمِ امامِ هادی ست
معصوم دوازدهم امامِ دهم است
شهادت جانسوز امام هادی(ع) تسلیت باد
بسم رب الشهدا
زن خیره به درخت مانده بود و در شگفت از زیبایی از دست رفته اش.
اصلا انگار درخت مرده بود.
همه اش تقصیر پاییز بود؛
اول عریانش کرد و زیبایی اش را گرفت؛ سپس حیاتش را.
درخت شده بود آیینه زندگیش، رندگی ای که همه چیزش را از دست داده بود.
کاش بهار زودتر از راه می رسید و حجاب را دوباره به درخت هدیه می داد.
كميل نوشت: به قول آیت الله بهجت رضوان الله علیه كه هروقت موقع خداحافظی می شد می گفت:
می گفتند :(( چرا برنمی گردی عقب با این همه ترکش ؟))
می گفت آدم برای این خرده ریزها که بر نمی گرده .
ترکش باید اندازه لیوان باشه تا آدم خجالت نکشه برگرده عقب!!!
آخر سر هم با یکی از همین ترکش های لیوانی رفت .
عقب ؟
نه !
نهرخین و کربلای چهار و شهدای غواصش
شلمچه و ناله های مادر مادرش
شرهانی و لاله های قرمزش
فکه و کانال کمیلش
اروند و برداران گمنانش...
كميل نوشت:
توجیه خوبی بود به خیال خودمان....
ما که عکس شهدا عمل می کنیم
پس بگذار عکس شهدا را نبینیم
برای همین بود که فراموش شدند
شهدا شرمنده ایم....
اللهم عجل لولیک الفرج
***یا خیر حبیب و محبوب***
یعنی خدایا من تو را میخواهم، اینها چیه؟
اینها دوست داشتنی نیستند.
در آغوش گرفته اند و می آیند ، آرام و آهسته... صدای استخوان ها، درد را بیشتر میکند
بغض ها سنگین میشوند...
آنقدر این حجم کوچک سنگین میشود که قافله را به زانو می اندازد...
هنوز که هنوز است در مقابل استخوان های بی سر شما لال مانده ام و در زنجیر بی پلاک !!
كميل نوشت: چقدر گمنامی خودتان را به رخمان میکشید...؟
بخدا شرمنده ايم، شرمنده ترمان نكنيد